خسته ام از بغض کهنه عشقی دوباره
سنگین تحملش تو صدام
...تو شعرام
به یاد تو قانع ام
نم می زنم غبار خاطراتمون و لحظه به لحظه
با خیسی چشام
که مبادا دچار مرگ لحظه ها بشن
باورش هم هنوز سخته برام
نیستسی و زنده ام به یادت
بغض من وا نمیشه نه تو صدام
...نه تو شعرام
خدایا یه دریا گریه می خوام
با جدایی هیچی تموم نشده
گذشت زمان تو رو برام تکرار می کنه
پیچیده عطر تنت توی فضای تنهاییم
پر شده از حضورت توی لحظه های بی کسیم
ما عشق هم بودیم
پس چی شد ...
حالا دارم می نویسم از تو تو شعرام
از خاطراتی که مونده برام
بغض عشقی که هنوز مونده تو صدام
تو شعرام...
از جدایی اگه خیلی گذشته
ولی برام مرگ یک ثانیه بوده
چون هنوز به عشق تو آلوده ام
بدون تو یه لحظه بی درد نیاسودم